نتایج جستجو برای عبارت :

نامت

روزی که هر لب ترانه یی ست ،تا کم ترین سرود ، بوسه باشد.روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی ،و مهربانی با زیبایی یکسان شود .
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم …و من آن روز را انتظار می کشمحتی روزیکه دیگر ،نباشم…!
"شاملو "
....
نامت زیاد است ...هم نامت زیاد ...
و نمیدانی چه سخت است شنیدن عاشقانه ای که نامت از زبانش نمیافتد ...!
وقتی به آخر اسمت جان اضافه کند ...جان میدهم!میفهمی؟
با اینکه میدانم مخاطب عاشقانه اش تو نیستی ...!اما حسادتم این روزه
نامت را که زمزمه میکنم
می اندیشم...
من عاشق ترم؟
یا شاعرانِ بلند اوازه؟
من که به نام میخوانمت؟
یا آنکه یار و دلدار خطاب میکند معشوقش را؟
 
من عاشق ترم!
که در هیچ واژه ای جز نامت نگنجی...
که هیچ واژه ای از نامت زیبا تر نیست.
که در هیچ، جز اسمت ، 
توانِ  "تو" بودن نیس!
 
 
 
 
صاد.ن
 
پ.ن: "نامت"شعر ترین شعر تاریخ است:)
ابان بن تغلب گوبد حضرت صادق ع فرمود مبگویی ای دعا را که ترجمه اش چنبن است با خدایا من از تو خواهم با ابنکه بندگان از چون تویی خاهش نکنند خواهم بحق محمدپیغمبرت ورسولت وبحق ابراهیم خلیل خود وبر گزیده ات و بحق موسی هم سخنت و هم رازت و بحق عیسی کلمه ات وروحت وار تو حواهم بحق صحف ابراهیمو تورات موسی وزبور داود و انجیل عیسی و قران مجمد ص و بهروحییکه فرستادی و بحق هران حکمیکه انرا کذرا فرمودی وهر ان حقیکه بدان حکم فرمودی وهر بی نیازی که توانگرش کردی
و چه عاشقانه است سرودن این دعا؛ «یاعَلیُّ یا عَظیمُ...»که "علی" تداعی گر کسی است که خود معینش ساختی،
وقتی قرار بر این شد بهترین باشد پس از محمّد (مشتق از محمود)؛ نامش را مشتق نساختی از نامت؛
بلکه عین نامت را بخشیدیش؛ "علی"شاید خواستی بگویی او کسی است که سابقه اش، حتی سابقه ی نامش بی بدیل است؛او هم نام من است و آیینه ی بی خش بلند مقامی من!_ باور ندارید سراغش را از فرشتگان بگیرید...علی جان! چه کنیم بعد از شما، دعای این ماه هم، ما را یاد شما می اندازد؛
دانلود آهنگ غمت نباشه من عاشقتم مهراد جم+با دو کیفیت عالی
Download New Music by Mehraad Jam Called Ghamet Nabashe from hitmusics
بعد از آهنگ موفق شمال مهراد جم موزیک جدید وی بزودی از رسانه هیت موزیک منتشر خواهد شد..پس با ما باشید

متن آهنگ غمت نباشه من عاشقتم مهراد جم
Mehraad Jam Ghamet Nabashe Lyrics
دلم میخواد با تو یه جای دورو که نباشه هیشکی خودت میدونی که الهی کور بشه نبینه اونی که عشق میون ما رو اگه دلت بخواد بری نمیذارم اصلا عشقم زوریه نمیشه که از من دل بکنی بری از همه تو سری ببین کار
شاعرانه وصفت می کنم محبوب مندلنشین توییاز تو باید بر برگ گل نوشت و به عطر سازی بردخواهی دید که گل بی نظیرترین رایحه را از نام تو به وام خواهد گرفتو آن گاه هر مشامی که از استشمام نامت جان خوش کندبی اختیار عقل را در پیشگاهت بر زمین می گذارددل است دیگرآنجا که تو باشی به سر گردن نمی نهد ...#الهام_ملک_محمدی
.نامت چیست،ای طلوع هزار رنگ سال؟از کدام جام ارغوانی عشق، نوشیده‌ای،که چکاوک، به آواز دستان تو، حسادت می‌کند؟بخوان،که تراوش واژه از سکون لب‌های تو،طرحِ نابودیِ اقلیمِ سکوت را جانی دوباره بخشیده است!.•••••••.
ادامه مطلب
دانستنت و خودت را به ندانستن زدنت بد نقره‌داغم می‌کند؛ و انگارِ همیشه، این‌ را هم می‌دانستی و چه غم از این همه که حاشیه‌نشین‌تر از همیشه، مدت‌ها حتی نامت، وردِ زبانم، بر زبانم نچرخیده  و انگار نمی‌تواند که بچرخد اصلا و چه سرّی‌ست را نمی‌دانم؛ خلافِ همیشه‌ی تو. 
وَ رَفَعَ ذِکْرَکَ فِی عِلِّیِّینَ...ای که نامت پناهِ عِلّیینپاشو از جا سپاهِ عِلّیینپاشو ای ماه، جلوه ی شب باشپاشو از جا، کفیل زینب باشپاشو تا سایه ی سرم باشیتا نگهبانِ معجرم باشیخواهرت آمده نگاهش کنتکیه بر چادرِ سیاهش کنآه... ای کُشته ی امان نامهسر فرو بردی از چه در جامه؟!زانویت را چرا بغل کردی؟!تو که بر قول خود عمل کردیخاطرت جمع، مردِ با احساسهیچ کس باورش نشد، عباسپاشو دلگرمی دلِ همه باشقوّتِ قلب آل فاطمه باشماه من، بر رخت نقاب بزنحرز ان
 
چه کیفی دارد کسی باشد که وقتی نام کوچکت را از ته دل صدا می زند ؛ لبخندی رویِ لبانت نقش ببندد و تو آرام بگویی جانم ...به گمانم این طور که باشد ، تو حتی عاشق نامت می شوی که از طرز صدا کردنش بفهمی اسمت که هیچ حتی وجودت ، مالکیتش به اشتراک گذاشته شده بینِ تو و اوی زندگی ات !چه لذتی دارد صدایی مدام نامت را تکرار کند و تا تو جانم بگویی ؛ بگوید امان از حواس پرتی .یادم رفت چه می خواستم بگویم .دوباره نامت را تکرار کند و تو بدانی این بار هم به شوقشنیدن جا
در هر تپش قلبم حضور معبودیست کهبی منت برایم خدایی می کند....بی منت می بخشد...و بی منت عطا می کند...
ای همه هستی...
ای همه شکوه...
ای همه آرامش....
امواج متلاطم درونم را ساحلی نیست جز یادت....
و غوغای  روح بی پناهم را پناهی نیست جز حضورت...
وجودم را با ذکر نامت آذین می بندمو جانم را با یادت متبرک می کنمو عاشقانه تمنایت می کنم....
الهی و ربی من لی غیرک...
دلم می خواست فدایت شوم دلم خیلی چیز ها می خواست ... مثلا یک لحظه دیدنت یک آرزوهایی هستند که نه به آنها می رسی و نه فراموش ات می شوند یعنی همان دق مرگ شدن کاش می شد بعضی واژه ها را معکوس معنا کرد همانگونه که تو وقتی خوشحالم ناگهان به فکرم می آیی و حالم را می گیری نامت هر چه هست اکتشاف منی از جهتی شبیه ماری کوری ام او رادیو اکتیو را کشف کرد کشفی که باعث مرگش شد و من تو را #الهام_ملک_محمدی
بباف دارم را و روزگارم را سیاه کن انگاه ...مرا بکش بالا چنان که خرخره ام جریحه دار شود .......فردا راهی امامزاده ایم ...
عزیز دلم ...
میخواستم بدانی که این چند وقت ...
سر به هر ضریح مقدس نامت را با ترس و شرم صدا زدم ...
از امامش تا هر امامزاده ای ...
از کربلا و نجفش بگیر ...تا مشهد و قمش ...
تا همین امامزاده کوه خودمان...
نامت را همه‌میدانند ...
بگذاربگویم پیرزن آن روز توی صحن حضرت بانو چه گفت؟وقتی سرم را به دیوار حرم تکیه داده بودم و مادر فکر میکرد خسته راهم ...ا
متن آهنگ حمید هیراد بنام خوشم میاد
 
نظر بازی نکن با دلم بازی نکن راضی نمیشم تو طنازی نکن هی با دلم بازی نکن راضی نمیشمنازتو کم کن که شدم شیفته آمده در دامنم آویخته نگاه مارا به هم آمیخته جام شرابی به دلم ریختهخوشم میاد این دلمو بزنی به نامت تا ته این قصه میدونی همش میخوامتخوشم میاد هوایی میشم با سلامت تموم دنیا یه طرف خودم میخوامتیار نمیدونی کوچه باغای دلم چه حالی داره دل تو هر شب مست و غزل خونه سر به سرم میذارهنمک نمک داره چقدر اداتون کشته م
« متن سرود سردار سلیمانی» 
میراث تو احساس امنیت
میراث تو ایثار و بیداریرفتی ولی تا آخر تاریخبر قله ی عزت پدیداری
دیدی افق های رهایی راوا کرده ای راهی سوی فرداای ذوالفقار حیدر دورانای جان فدای حضرت زهرا
تک خوان :لبخند تو فانی نخواهد شدمستضعفین را بوده ای یاورهم بوده ای در وقت خود عمارهم بوده ای چون مالک اشتر
(با خشم و عزم طوفانیمی بندیم با تو پیمانیحاج قاسم سلیمانی) 2 بار
با هرنگاه و فکر و فرهنگیدر سنگر تو عاشقان بسیاردل ها همه همواره در راهتخ
مولانای جان با حنجره ی همایونی:
 
 
ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت می کنم
 
تو کعبه‌ای هر جا روم قصد مقامت می کنم
 
هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری
 
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت میکنم
 
گه همچو باز آشنا بر دست تو پر می زنم
 
گه چون کبوتر پرزنان آهنگ بامت می کنم
 
گر غایبی هر دم چرا آسیب بر دل می زنی
 
ور حاضری پس من چرا در سینه دامت می کنم
 
دوری به تن لیک از دلم اندر دل تو روزنیست
 
زان روزن دزدیده من چون مه پیامت می کنم
 
ای چاره در من چ
متن سرود حاج قاسم سلیمانی
میراث تو احساس امنیتمیراث تو ایثار و بیداریرفتی ولی تا آخر تاریخبر قله ی عزت پدیداری
دیدی افق های رهایی راوا کرده ای راهی سوی فرداای ذوالفقار حیدر دورانای جان فدای حضرت زهرا
تک خوان :لبخند تو فانی نخواهد شدمستضعفین را بوده ای یاورهم بوده ای در وقت خود عمارهم بوده ای چون مالک اشتر
(با خشم و عزم طوفانیمی بندیم با تو پیمانیحاج قاسم سلیمانی) 2 بار
با هرنگاه و فکر و فرهنگیدر سنگر تو عاشقان بسیاردل ها همه همواره در راهتخو
تقدیم به همه‌ی شاعران زن ایران، که انگار این سرزمین تاب دیدنشان را ندارد.
و تقدیم به تو، که شاعر شعرهای منی.

‏پشت تریبون ناگهان مجری تو را خواند:
«در خدمت خانومِ...» نامت را صدا زد! 
تا نامت آمد بار دیگر ریخت قلبم
بی اختیار از جای خود در سینه جا زد
برخاستی، از جان من هم آه برخاست
تشویق و تحسین از تمام انجمن هم
شاید ندانی کل سالن چشم‌هاشان
دنبال چشمت هست، از آن جمله من هم
از پله بالا می‌روی با نبض هایم
لبخند محوی کنج لب‌هایت نشسته
خم می‌کنی آه
تو در فتنه از حد به در کردی
تو با من ز بد هم بدتر کردی
ز سوی نگاه تب آلودت
من تشنه را تشنه تر کردی
-------
پس از آرزوها پس از جستجوها
ندانی که ای مه چه ها کردم
تو را بین خوبان جدا کردم
صدا را به دل مبتلا کردم
ته کوچه نامت صدا کردم
خطا کردم ای مه خطا کردم
تو را با شبم آشنا کردم
-------
تو درد مرا از درون میکشی
تو من را به موج جنون میکشی
به حرف تب و تاب و تن تنها
مرا تا رگ ارغنون میکشی
-------
پس از آرزوها پس از جستجوها
ندانی که ای مه چه ها کردم
تو را بین خوبان جدا
« متن سرود سردار سلیمانی» 
میراث تو احساس امنیت
میراث تو ایثار و بیداریرفتی ولی تا آخر تاریخبر قله ی عزت پدیداری
دیدی افق های رهایی راوا کرده ای راهی سوی فرداای ذوالفقار حیدر دورانای جان فدای حضرت زهرا
تک خوان :لبخند تو فانی نخواهد شدمستضعفین را بوده ای یاورهم بوده ای در وقت خود عمارهم بوده ای چون مالک اشتر
(با خشم و عزم طوفانیمی بندیم با تو پیمانیحاج قاسم سلیمانی) 2 بار
با هرنگاه و فکر و فرهنگیدر سنگر تو عاشقان بسیاردل ها همه همواره در راهتخ
حسین... مروارید سرخ کربلا.
حسین... ابر چشمان پر از اشک مؤمنان.
حسین... لانه ی پرنده های بی خانه.
...
وقتی محرم می آید، انگار همه چیز طلسم می شود؛ قلب ها همه عاشق می شوند، دل ها همه بی تاب می شوند، چشم ها همه گریان می شوند...
 
چه زیباست پرواز دسته دسته پرستو به حرمت حسین!
چه زیباست فریاد عاشقانه ی نامت حسین!
چه زیباست زمزمه ی زیارت عاشورایت حسین!
.
.
.
این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست...؟
..
"یاد تورا چگونه ز خاطر برم که عشق
نامت به برگ برگ درختان نوشته است
در هر بهار با نگه جستجو گرم
می جویمت میان گل و رقص برگ ها
من مانده ام به یاد تو در باغ خاطرات
گریان میان خنده ی نقل تگرگ ها
آن کوچه باغ و نسترن و مخمل نسیم
با هر بهار هست ولیکن تو نیستی
اردی بهشت هست هوای بهشت هست
گل بی شمار هست ولیکن تو نیستی .."
..
.
پ.ن۱: ‌‌‌‌‌‌و شبانگاهان که زمزمه می کردم در گوش او از پس فراق با دردی مهلک..
پ.ن۲: ولیکن تو نیستی.
احبّ الشتاء جدا لأنّ فی الشتاءاستطیع أن اکتب باصبعی اسمک علی زجاج نافذتی.....
زمستان را واقعا دوست دارم چرا که در زمستانمی توانم نامت را با سرانگشتم روی شیشه ی پنجره ام بنویسم....
+ میگن قراره مشهد خیلی سرد بشه! ۱۰ درجه زیر صفر! بازم وسط امتحانا برف میاد که نریم بیرون! ولی مثل پارسال جوری میریم که برگشتنمون با خدا باشه!
احبّ الشتاء جدا لأنّ فی الشتاءاستطیع أن اکتب باصبعی اسمک علی زجاج نافذتی.....
زمستان را واقعا دوست دارم چرا که در زمستانمی توانم نامت را با سرانگشتم روی شیشه ی پنجره ام بنویسم....
+ میگن قراره مشهد خیلی سرد بشه! ۱۰ درجه زیر صفر! بازم وسط امتحانا برف میاد که نریم بیرون! ولی مثل پارسال جوری میریم که برگشتنمون با خدا باشه!
بی تو در خبط و خطاگر بروم خرده نگیرهرکجا هرچه که آمد به سرم خرده نگیرراه کج می کنی از سمت نگاهم همه دماگرم ره به خرابات برم خرده نگیرمی شود باز هم از کوچه ما رد بشوییاوه کم گویم  وحظی ببرم خرده نگیراهل دل هستم وبا حس وجودت هردمحسنت آید همه جا در نظرم خرده نگیرمی فروشی چقدر ناز تو با آمدنتدلبرم  ...ناز تو را گر بخرم خرده نگیرراستی قهوه تلخت چقدر بود غلیظضمناً افتاده هوایش به سرم خرده نگیرای که با نام توزیباست جهانی با عشقنامت آتش زده بر این جگر
با خود کجای می برد , هوش مرا صدای تو انگشت حیرتم به لب , در خلقت خدای تو عمر دوباره می دهد دیدار چون تویی عزیز بر خود دریده پیرهن این غنچه در هوای تو کردم نگه در آینه دیدم به جای خود تو را از چشم من مشخص است در جانم است جای تو جان هست در تنم ولی از خویش دور می شوم با خود غریبه می شود هر کس شد آشنای تو دور از تو خار در دل است کشتی نشسته در گل است جارو و آب می زند چشم و مژه برای تو دوره بگردم این فدا پروانه وار می دهم باران تویی ببار و من
ونیز انحضرت ع فرمود خدای عزوجل بموسی وحی کرد  ای موسی بزیادی مال شاد مشو وذکر مرا در هر حالی وامگذار از یاد من بیرون مرو زیرا زیادی مال گناهان را فراموش سازد وواگذاردن دکر من دلها را سخت کند 8 امام باقر ع فرمود در ان توراتی که تغییری در ان داده نشده است و محرف نیست  نوشته است که همانا موسی از پروردگارپرسید و عرضکرد بارلاها هر اینه گاهی مجلسی برای من پیش اید که من تورا عزیزتر ووالاتر دانم از اینکه در ان مجلسها یاد تو کنم و نامت را برم  فرمود ای
یا ابامحمد، یا حسن بن علی، ایها المجتبی یابن رسول الله...شیر جمل، رزمنده ی نام‌آور صفین کوه صبور ای روی دوش تو لوای دینای مرجع تقلید شاه کربلا، ای نورروشن شده با تابش تو جاده ی آییناز تو کرامت را شنیدیم و یقین داریمدست گدایی‌مان نخواهد دید غیر از ایننام عزیز تو همینکه روی لب آمدعرض ارادت‌هایمان شد درد را تسکیندنیا خزان می‌شد بدون برکت نامتبا بودنت هر لحظه‌مان شد غرق فروردینمن مطمئنم که مدینه روز میلادت با پرچم «یا مجتبی» روزی شود آذینإن
برو برو که خسته ام از شکستنم
من عاصی از هر عشق و هر دل بستنم
کبوترم که پر زدم ز بام تو
بیزارم از نامت به لب آوردنم
آ……..ه
یه روز سراب من و خواب من و شراب من تو بودی و تو
امروز شهاب من و تاب من و عذاب من تو هستی وتو
یه روز بهار من و یار من و قرار من تو بودی و تو
امروز خزان من و زوال من و زیان من تو هستی و تو
ستاره ها رو شمردم نیومدی و نمردم
بیا که جون نسپردم
بیا که جون نسپردم
میون گریه دویدم حباب اشکو دریدم
ندیدمت که ندیدم
ندیدمت که ندیدم
برو برو که خست
با خودم می‌گویم می‌خواهی پاکم کنی، طیب و طاهر برای مهمان شدن به ماه ت! میخواهی تمامِ غفلت های این ایام را جبران کنی، بیندازی ام روی تخت و کاری کنی از گلو درد خوابم نبرد، که از این پهلو به آن پهلو نام تو را ببرم، که یاد و نامت باز پرتکرارترین فکر و ذکرم شود، می‌خواهی تب کنم تا بسوزد هر چه غیر از تو در جسم و جانم دل خوش کرده و پروار شده. می‌خواهی ذوب شوند، نباشد.
به خاطر همین هاست که از سرماخوردگیِ وسط گرما و ظل آفتاب پیدا شده ام راضی ام و از بابت
⚫ سلام بر خدیجه‌ای که بزرگ بود...راهی جاده ی سعادت شد کاروانی که بار او عشق است ساربانت امین‌ترین مرد استشک نکن مزد کار او عشق استهرگز از خاطرت نرفت آن شبکه حرا مثل روز روشن شدمردت آمد دلش پر از قرآنجانت آماده ی شنیدن شدکوثرت خیر هر دو عالم شدبرکتی بر زمین این قومیالسلام علیک یا مادرکه تو مادرترین این قومیمایه افتخار زن هاییاولین بانوی مسلمانیمدعی‌ها اگر چه بسیار اندتو همیشه اصیل می‌مانیثروتت قرض احسن دین شدمهر تو یاور شریعت بودچشم تاری
رفته ای خوشروبجایت مانده اشک وزاری است
بر لب مازندران تسلیّت و دلداری است
گرچه بر ایرانیان سخت است اوضاع زمان
سخت تر مرگ صدای ملهم از بیداری است
باور مرگ صدا ناباوری ، سنگین و تلخ
تلخ تر در خلوت از مرگ تو گریه زاری است
با که باید گفت از درد سکوت نغمه ات ؟
روزگار نامناسب دشمن غدّاری است
مزرعه ، دریا و جنگل دارد از تو یادگار
صوت داوودی که تا عرش الهی جاری است
تربیت کردی تو فرزندان بسیاری چو خود
هرکدامین روشنی بخش شب بیداری است
باقی است آواز تو تا
اربعین راز خدا هستی و سوگند عدد
شیعیان واژه ی رمز تو وَ احباب توایم
نقطه ی وصل جهان پهنه بین الحرمین
کربلا تا به نجف موکب ایجاب توایم
چشمه ی عشقی و ما تشنه ترین های زمین
عاشقانِ عطش و تشنگی ناب توایم 
راهی از عشق تو تا خانه ی ارباب جهان
راهیان حرم و نقطه ای از قاب توایم
اربعین آخر عشقی و جهانی هستی،
دلبر نازی و ما عاشق بی تاب توایم
این چه شوریست که از عطر تو عالمگیر است ؟
مست آن رایحه ، درگیر تب ناب توایم
غلغله بر همه ارکان جهان از نامت
روشن از نو
ای تو آن که صدای گریه ات حتی در سکوتِ مرگبارِ شب به گوشِ کسی نمی رسد؛ای تو آن که نگاه ها از تبرک به چهره ی مقدست محروم اند؛در کدامین قبه ی متبرکه به انتظار برخواستن بانگِ ظهورت نشسته ای؟در کجای آسمان با خدایمان برای ما دعا می کنی؟در کدامین شب از حوالیِ بی خیالیِ ما گذر کرده ای و گردِ پاکِ محبتت را بر دامان ما نشانده ای کِ اینچنین مجنونِ رایحه ی بهشتی ات شده ایم؟کجای زمان برای ما دستانت را به سمتِ خدا گرفته ای کِ در دل شب نامت بر قلب هایمان درخش
مولانا!امشب از گیسوان خاک گرفته ام تار مویی جدا کرده ام و رشته ای از قلبم به نام اعظمت رسانده امباید قلبم را بگیرم در دستکه مبادا گرد و غبار غفلتم تار مو را چرکین کندباید قامتم را برسانم ب نورتتا فاصله، سایه بر حیاتِ بی ارزشم نیاندازدباید زبانم را بی وقفه به نام مباکت متبرک کنمتا جویبار کلامم از چشمه ی زلال وجودت منفصل نگرددباید نامت را چون کتیبه ای از پلک هایم بیاویزمتا جهانم را جز نامِ تو نبینممولانا!ای قرصِ قمرِ نقره پاشِ بنی هاشمتمام عم
چه بی لیاقت!
چه احمق!
می دانستی که اگر میموندی و من دوست میداشتم چه لذتی می بردی!!
الحق که راست گفتن خلایق هر چه لایق!
اگر به من اجازه دوست داشتنت را می دادی، دیگه اجازه نمیدادم این حجم از آشفتگی تو چشمات بمونه. دیگه اجازه نمیدادم که بی قرار برنامه های زندگیت باشی، حیف واقعا که احمق بودی.
از دست دادی کسی که تمامش را به نامت میزد..
و برایت جان فشانی میکرد..
از صبح تا به حال هوا صد مرتبه عوض شده. از پنجره آفیس بیرون را نگاه می‌کنم و ابرها را که با سرعت حرکت می‌کنند. همزمان موسیقی بی‌کلام توی هدفونم می‌شود آهنگ زمینه‌ی رقص ابرها. پرواز پرنده‌ها. تکان خوردن شاخه‌های درختان مقابل پنجره و تک و توک برگ خشکیده‌ی باقی‌مانده روی آن‌ها. آسمان آبی می‌شود. ابرها سفید. نور آفتاب می‌تابد روی ساختمان‌های سفید آن‌طرف پارک. لحظه‌ای بعد رگبار می‌شود. شیشه‌های پنجره‌ها خیس می‌شوند. بعد قطع می‌شود. ابر
شده است به دنیایی بروی که در آن شیرِ سلطانِ جنگل منتظرت ایستاده است. نگاهت بی دلیل روی درخت ها و شاخه ها و برگ ها می چرخد و با چشمانت دنبال روباهی می گردی که پنهان شده است.
شیر جنگل شیهه می کشد برایت و نمی بینی اش. روباه می آید و با چشمان مخمورش قلبت را به جوش می آورد. 
شده است شیر جنگل صدایت بکند که بمان تا دنیا را به نامت بزنم و تو دنیایت بچرخد توی دندان های تیزِ روباهی که حلقش را آماده کرده است برای بلعیدنت؟ 
شده است که سلطانِ مهربانی را نخواهی
شده است به دنیایی بروی که در آن شیرِ سلطانِ جنگل منتظرت ایستاده است.
نگاهت بی دلیل روی درخت ها و شاخه ها و برگ ها می چرخد
و با چشمانت دنبال روباهی می گردی که پنهان شده است.
شیر جنگل شیهه می کشد برایت و نمی بینی اش.
روباه می آید و با چشمان مخمورش قلبت را به جوش می آورد.
شده است شیر جنگل صدایت بکند که بمان تا
دنیا را به نامت بزنم و تو دنیایت بچرخد توی
دندان های تیزِ روباهی که حلقش را آماده کرده است برای بلعیدنت؟ 
شده است که سلطانِ مهربانی را نخواهی ا
صبح بود و من بیدار نشدم زیرا اصلا نخوابیده بودم. صبح بود و من حس کردم تو را ندارم. باید کاری می کردم، کاری که بتواند تا حدی مرهم این درد دلتنگی باشد. می خواستم آزادانه بگویم دوست دارم، پس لباسهایم را پوشیدم و از خانه زدم بیرون. از خانه زدم بیرون تا به تو برسم. راه رفتم تا به معبدگاه تماس رسیدم. آنگاه مقابل نامت تیک تماس را فشردم. آنگاه خدایم را در آغوش کشیدم. آنگاه آن صدای من بود که می گفت: محدثه من، دوستت دارم. آنگاه آن تو بودی که هم سان مادری که ا
.
( یاضامن آهو )
دارم هوایِ مرقدت ای شاهِ مندل می طپد در سینه ام ای ماهِ من
.
از کودکی نامت شده وردِ زبانعشقت در این دنیا شده همراهِ من
.
کمتر زِ آهو نیستم مولا بیاتا بنگری بر محبسِ جانکاهِ من
.
افتاده ام در بندِ صیّاد زمان آقا نظر کن بر اسارت گاهِ من
.
چون بچه آهو بر مزارت سر نَهمدستی کشی  تا بر سرِ گمراهِ من
.
بر پنجره فولادِ تو گشتم دَخیلکافی نبوده، همّت کوتاهِ من؟
.
مهمان شدم گاهی اگر بر سُفره اتقانع نشد گویا دل خود خواهِ من
.
لایق نبودم در کنار م
بر بالین تربت یحیی پیغامبر(ع) معتکف بودم در جامع دمشق که یکی از ملوک عرب که به بی انصافی منسوب بود اتفاقاً به زیارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواستدرویش و غنی بنده‌ی این خاکِ درندو آنان که غنی‌ترند محتاج‌ترندآن گه مرا گفت از آن جا که همت درویشانست و صدق معاملت ایشان، خاطری همراه من کن که از دشمنی صعب اندیشناکم. گفتمش: «بر رعیت ضعیف رحمت کن تا از دشمن قوی زحمت نبینی.»به بازوان توانا و قوّت سر دستخطاست پنجه‌ی مسکین ناتوان بشکستنترسد آن که بر
دانلود آهنگ جدید منوچهر نارویی به نام سرزمین عشق
متن آهنگ جدید سرزمین عشق - منوچهر نارویی
Скачать новую песнюManouchehr Narouei Sarzamine Eashgh
Текст песни Sarzamine Eashgh Manouchehr Narouei
ای سرزمین خوبان ای که نامت دلیل ترس دنیاО земля счастья, имя которой является причиной страха перед миром
دنیا از قدرت تو شد حیران ای ای ایرانМир поражен твоей силой, о Иран
ما همه با هم یکی هستیم در کنار می ایستادیم

ادامه مطلب
‌ وقتی دلتنگ کسی می‌شوی دلتنگ چه چیزی از او هستی؟ دلتنگ شیوه‌ی حرف زدن یا تُن بخصوص صدایش وقتی که نامت را صدا می‌کرد... دلتنگ بوی عجیب تنش یا آنجور که چای‌اش را مزه مزه می‌کرد یا دلتنگ حالِ خودت وقتی کنارش بودی... دلتنگ یک نفر شدن، دلتنگی برای یک سبک خاص زندگی است که فقط متعلق به اوست، یا حتی سخاوتی که وقت مهربانی خرج می‌کند... دلتنگی گاهی چاره ندارد.. خوب است اگر دلتنگ می‌شوید و مورد دلتنگی‌تان در نزدیک‌ترین فاصله یا در امیدوارترین فاصله ا
#سحرنوشت ۲حرف زدن خوب است. گاهی فکر می‌کنم آدم اگر حرف نزند دق می‌کند، در خود می‌پوسد. اما من دلم می‌خواهد با تو حرف بزنم. دلـ⁦❤️⁩ـم می‌خواهد بنشینم کنارت و زل بزنم توی چشم‌های آشنایت و با ذوق برایت حرف بزنم. هی درد دل کنم و هی تو سربجنبانی و آرام بگویی: «می‌دانم، همه را می‌دانم» آن وقت است که تمام اصول روانشناسی مکالمه را دور می‌ریزم و عاشق همین «می‌دانم» گفتن‌های وسط کلامت می‌شوم. اصلا همین که تو می‌دانی کافی‌ست، گفتن من فقط بهانه
محدثه، مرا در آغوش بگیر. تا بتوانم در ناملایمات روزگار دوام بیاورم. مرا در آغوش بگیر. آغوشی که لبریز از دوست داشتن هست. محدثه، بگذار سر به زانویت بگذارم. تا آسوده ترین خواب عمرم را داشته باشم. وقتی روی زانوی تو می خوابم، فقط خداوند لایق است به خوابم بیاید. محدثه، هر وقت ناراحت باشی بیشتر می بوسمت. بوسه های سرشار از دوست داشتن، بوسه های که پس از دیگری می آیند بی آنکه برچسب تکرار بخورند. محدثه، محدثه، محدثه من، جاری کردن این نام بر روی لبانم احسا
به سوی تو فضایل کارگر نیستکرامات از شرارت خوبتر نیست
به سوی تو نه طاعات و نه طاماتعبادات مکرّر جز ضرر نیست
فقیهان سوی تو دارند لیکنفقیهان را نصیبی جز نظر نیست
خلایق بنده‌ی عادات خویش‌اندنه خلقان را جز از نامت خبر نیست
بتر از حلقه‌بازان نیست در دهرکه این جمعیّت از نوع بشر نیست
به سوی تو یکی قلب پر از عشقاگر دارد کسی عمرش هدر نیست
بیا حلمی بیا بیرون از این قبرکه اینجا جز دمی از خیر و شر نیست
موسیقی: Worakls - Cœur de la Nuit
 
حرف های آبدار: مجموعه ای از قصه های طنز و پندآموز با زبانی ساده و روان از کتاب لطائف والطوائف
 
حرف های آبدار : نسترن عنبری، عهد مانا
بریده کتاب(۱):
راستی نگفتی نامت چیست؟آبنوش! چی؟آبنوش؟چه اسم عجیبی!نام پدرت چیست؟پدرم مرحوم شده. اسمش آبخیز بود. مرد بازهم با تعجب آبنوش را نگاه کرد. اسم مادرت چیه؟_آبناز!مرد ابرو بالا داد و گفت: جل الخالق!چه اسمهایی!آبنوش که می خواست تعجب مرد را بیشتر کند، گفت: اسم برادرم آبچهر است. اسم خواهرم آبشاد. اسم مادربزرگ
گل پسرمامان 
حالا دیگه برا خودت مردی شدی ،روز اول مهر ومانی ومامان ومدرسه ،مانی جانم کلاس اولی شده ،
نازنینم خیلی طول کشید تا براکلاس اول تصمیم گرفتیم که کجا ثبت نامت بکنیم ولی خداروشکر این دبستان خیلی خوب بود وارد حیاط مدرسه که شدیم هیاهوی شیرینی بود ،با هم رفتیم کلاست وسائل تورا گذاشتیم واومدیم سر صف ،از اونجا زیر قران واسفند رد شدی ومعلم مهربونت تورو بوسید ومن دروبستم ....
ظهر هم با با اومد دنبالت که بدونی کجا باید سوار سرویس مدرسه بشی .خی
اوّل زبانست که باید ساکت شود. کلمات خودشان را در سکوت طوری دیگری به انسان می نمایند. و مفاهیم از کالبد کلمه خارج می شوند. سپس ذهن است که ساکت می شود. تا تصاویر در جای خودشان بایستند و جریان سیّال و جوشان ذهن خاموش شود. به قول زنون،‌ ذهن ما از سکونات متعاقب مفهوم حرکت را انتزاع می کند. باید سال ها در این سکون ذهن ماند، تا قلب انسان ساکت شود. که احساس، مسیر خودش را پیدا کند. و برسد به آن وحدتی که ابن عربی می گوید. اینجاست که عشق می جوشد. که رنگی است ا
به شهری آمده ام که جای نفس های توست 
به نامت که شعرم رد گریه های توست 
آخر به کجا می رسد این روایت عشق 
کاش آنجا برسد که مراد چشم های توست 
هر دم موجی می کشاند مرا به کوی یار 
این موج یقیناً عطری ز نفس های توست 
فکر وصلت مرا به مرز جنون خواهد رساند
معمای این آشفته بازار در دست های توست 
 
شاعر ابراهیم حجتی نژاد
 
معاویه راه می رود و صدایش حالا به فریاد: «ابوبکر خلیفه بود، روزگار را حرام کرد بر خودش و رعیتش، مُرد و نامش هم با خودش زیر خاک رفت. عمر هم، ده سال بر گرده مردم سوار بود، او هم مُرد و نامش هم با خودش دفن شد...» متعجب نگاهش می کنم. می فهمد که منتظر ادامه ام. «اما محمد...» انگار خسته، خودش را رها می کند روی تخت: «سال هاست که مرده اما... اما نامش را تا کنار نام خدا بالا برد...» آه بلندی می کشد: «عجب همتی داشتی محمد! که اکنون هر روز بر سر مأذنه ها، نامت را بعد
عهد کردم که دلم از تو نخواهد جز تو
در دلم هم هوسی پا نگذارد  جز تو
مهر خاموش زدم بر لب خود با نامت 
تا کسی قفل دلم را نگشاید  جز تو
خسته از من شده ای لیک تو خود میدانی
تا ابد این دل من هیچ نخواهد جز تو
مرغ دل را هوسی جز تو به بستانت نیست
اندر این باغ نگاری که نشاید جز تو
عشق  بر تار دلم زخمه ی بی تابی زد
گفت زین زخمه و زین تار ندارد جز تو
آن که چون من هوس عشق و کله داری کرد
در همه کون و مکان شاه نداند جز تو
عاقلی کو که کند فهمِ زبان مستان
یا بنوشد قدحی
روزی مروان بن حکم فرمانروای مدینه به امام سجاد(ع) گفت:نامت چیست؟ حضرت فرمود:علی
مروان پرسید:نام برادرت چیست؟ امام (ع) پاسخ داد : نام او هم علی است.
مروان با خشم گفت:آه علی علی .....چه خبر است؟ مثل اینکه پدرت میخواهد نام همه پسران خود را علی بگذارد!!
امام سجاد (ع) می فرمایند:نزد پدرم آمدم و ماجرا را بازگو کردم
امام حسین(ع) فرمودند:اگر یکصد پسر داشته باشم دوست دارم نام همه آنها را علی بگذارم
 
ویژگی جوانان عصر ظهور:
یکی از ویژگیهای جوان عصر ظهور باید ای
با مردم پندارخوی گه این کنم گه آن کنمگه سوی مسجد پر زنم، گه سوی تاکستان کنم گه نوش گیرم از ملک زان ساغر پندارکُشگه قسمت از جام ازل با مردم نادان کنم زان پرده‌های نقش‌نقش هم بگذرم دیوانه‌وارآن دگر اسرار را از خویش و تن پنهان کنم در خویش بنشینم دمی در بارگاه روشنیجام خموشی برکشم تا خویش را پرّان کنم صد قصّه گویم زان دم رخشان همه افلاک راصد کهکشان گریان کنم، صد کهکشان خندان کنم مِی‌بانگ جانان بر زنم سوی همه پندارهازان ریشه‌ی افروخته اندی
پدربزرگمان فالی زده بود و گفته بود تو ی در راه پسرکی هستی که روزگارمان را عوض می‌کند  اما نه فدایت شوم. سونوگرافی مادرت دقیق‌تر بود و خبر آمدن دخترکی را که همیشه منتظرش بودم به جهان داد  
نامت ارغوان است. و من تنها خاله‌ی تو هستم. این روزها برایت لوازم زندگی بشری را آماده می‌کنیم  . لباس و کفش و کلاه و تخت و اسباب‌بازی و این چیزهایت را فراهم می‌کنیم که چهار ماه دیگر به دنیا بیایی و عزیز دل همه‌ی ما بشوی. 
از آن چند سلول انگشت‌شمار به مرحله
سلام  عزیزم 
سلام مهربانم 
سلام عشق پاکم
سلام عزیزی که نیستی توی زندگیم
سلام مهربانی که عاشق غرورت خواهم شد
سلام عزیزی که نامت را نمی دانم 
ولی می دانم زیباست
سلام عشق پاک من
این روزها 
همه جا را نگاه می کنم 
شاید شاید شاید 
تو را بیابم 
اما نیستی 
مثل این که رویایی هستی که قرار است به واقعیت تبدیل نشوی 
چقدر دلم تنگ شده برای چشمانت 
چقدر دلم تنگ شده برای دستانت 
چقدر دلم تنگ شدن برای لحظه هایی که صدایم بزنی و من بگویم جان دلم 
این وزها را نم
 
می نگارم از سیاهی های حس یک هوس
می نگاری از زمختی های سرد یک قفس
می نگارم از فسون ترسهای یک بهار
می نگاری ازسپیدی های عشقت یک نفس
می نگارم از تمام  واژه های یک کتاب
می نگاری از نبود جمله ی یا داد رس
می نگارم از خیالات نگاه مست خود
می نگاری از خیال چون نداری هیچ کس
می نگارم از نوای نای نی در  نینوا
می نگاری دردلت بانگ جرس
می نگارم ازپرپروانه های دشت نی
می  نگاری از دل آزاری های بال یک مگس
 می نگارم نام خود درذیل نامت با سلام
می نگاری در نگاهت از س
                        شهادت هُنر مردان خداست .

                                                          امام خمینی ( ر ه )
 
   شهیدم ! تو آن روح و جان منی
   تَبِ     واژه نابِ      لسان     منی
   جَبین می نَهم من  به خاکِ رَهَت
   به نامت   قسم   ،   قهرمان  منی
 
                                      شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، مُتخلّص به سِتین
                                                              تیرماه 1398
عزیزم! نمی دانم کیستی و نامت چیست. مهم هم نیست. هر که هستی باش. شاید مثل تو زیاد باشد. آشوبی و این آشوب سردرگمی در دوراهی عشق و عقل است. می دانم چقدر سخت است. من هم همانند تو دوراهی زیادی در زندگی ام داشته ام. در هر زمینه ای که فکرش را بکنی ولی صبر درمان تمام این دودلی ها بود. دوایی قطعی جهت درمان. در این دوراهی که گیر کرده ای خودت را واگذار کن به خدا. ببین دلت را آرام می کند یا نه. ببین می توانی نه بگویی یا نه. ببین زندگی ات در جهت کدام جریان در حرکت اس
اشک رازیست - لبخند رازیست - عشق رازیست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی - نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی - یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم مرا فریاد کن
درخت با جنگل سخن میگوید - علف با صحرا - ستاره با کهکشان
و من با تو سخن میگویم
نامت را به من بگو - دستت را به من بده
حرفت را به من بگو - قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست
در خلوت روشن
زندگی شد من و یک سلسله ناکامیها
مستم از ساغر خون جگر آشامیها

بسکه با شاهد ناکامیم الفتها رفت
شادکامم دگر از الفت ناکامیها

بخت برگشته ما خیره سری آغازید
تا چه بازد دگرم تیره سرانجامیها

دیرجوشی تو در بوته هجرانم سوخت
ساختم این همه تا وارهم از خامیها

تا که نامی شدم از نام نبردم سودی
گر نمردم من و این گوشه گمنامیها

نشود رام سر زلف دل آرامم دل
ای دل از کف ندهی دامن آرامیها

باده پیمودن و راز از خط ساقی خواندن
خرم از عیش نشابورم و خیامیها

شهریار
تو شکل دیگری هستی. شکل دیگری از انسان. شکلی کامل. چقدر کورند کسانی که تو را ندیده‌اند. و چه گناهکار آن‌ها که با یک نگاهت عاشق نشدند.
صحبت از نگاه نیست اما. صدای تو روح را می‌پروازاند. بوی تو گام‌ها را بی‌اراده‌ به سمت گل می‌کشاند. نامت آسمان را رنگ می‌زند. ای ستاره سرخ! من رفته‌ام. مدت‌هاست مرا از زمینم بیرون برده‌ای. مدت‌هاست... .
لب‌ها و نگاه‌ها، دست‌ها و صحبت‌ها، چشم‌ها و غمزه‌ها، صورت و نوازش‌ها، گیسو و کشتن‌ها، من و بی‌تابی‌ها، م
بر من ببخش این سکوتم را. اگرچه مرده باشی یا ک زنده اما جنازه وار، افتاده در کنجِ تاریکِ دست نیافتنی ـت و بی صدا بقا می کنی و بر جهان دورت هیچ از خود اثر نمی گذاری. بر من ببخش اگر این بار بی تفاوتم. ک دنبالت نمی گردم، نامت را توی صورت آدم ها فریاد نمی زنم. ببخش اگر فکر می کنی، آن چنان با هم غریبه ایم ک دیگر تحریک نمی شوم. باید بدانی ک من پیش تر، برای شنیدنِ کوچک ترین نجوا از جانبت، از تمامِ وجود و احساسم و هر آنچه ک می شود آن را کلمه کرد، پیش تر به تو گ
بر من ببخش این سکوتم را. اگرچه مرده باشی یا ک زنده اما جنازه وار، افتاده در کنجِ تاریکِ دست نیافتنی ـت و بی صدا بقا می کنی و بر جهان دورت هیچ از خود اثر نمی گذاری. بر من ببخش اگر این بار بی تفاوتم. ک دنبالت نمی گردم، نامت را توی صورت آدم ها فریاد نمی زنم. ببخش اگر فکر می کنی، آن چنان با هم غریبه ایم ک دیگر تحریک نمی شوم. باید بدانی ک من پیش تر، برای شنیدنِ کوچک ترین نجوا از جانبت، از تمامِ وجود و احساسم و هر آنچه ک می شود آن را کلمه کرد، پیش تر به تو گ
امروز در باورترین لحظه های تفکرم..ذهنم اشباع از تردید نیست نه!آزادِ آزادم...!
رها ترین پرنده ام امروز.. درپی کدام کلماتی؟وصف این حال مگر ممکن است؟
در من امروزبیش از همیشه امید رسیدن است
نه در رویا؛در بیداری ام امید رسیدن است
معلمی!امروز تو را با تک تک سلول های بدنم نفس کشیدم..
در این لحظه که خزیدم پشت میزم از ناچاری ود هوای گفتگوی گرمم باتو
احساست میکنم با همه ی وجودم احساست میکنم با تک تک سلول هایم احساست میکنم!من بوی گچ راهم احساس میکنم آنقدر ک
شراره می‌کشدم آتش از قلم در دستبگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟
قلم که عود نبود، آخر این چه خاصیتی استکه با نوشتن نامت شود معطر دست؟
حدیث حُسن تو را نور می‌برد بر دوششکوه نام تو را حور می‌برد بر دست
چنین به آب زدن، امتحان غیرت بودوگرنه بود شما را به آب کوثر دست
چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند:به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟
برای آن‌که بیفتد به کار یار، گرهطناب شد فلک و دشت شد سراسر دست
چو فتنه موج زد از هر کران و راهش بستشد اسب، کشتی و آن
به نامت...
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


ادامه مطلب
یادت دلیل گریه‌ی پنهانی من است
نامت انیس این دل زندانی من است

نـیمه شب آمدم که نبینی رخ مرا
بـار‌  گناه  علت  پـنهانی  من است

از خود بریده‌ام به تو نزدیک تر شوم
این لحظه ها که خلوت روحانی من است

در خلوتم  همیـشه  کلنجار مـی‌روم
میگویم این چه وضع مسلمانی من است

کاری بکن که رو نزنم بر کسی بیا...
چیزی بده که رزق سلیمانی من است

از سفره‌ی تو می خورم و سیر میشوم
صد شکر نعمتت همه ارزانی من است

یک جلوه‌ات بر این دل تاریک و سنگی‌ام
پایان
معاویه راه می رود و صدایش حالا به فریاد: «ابوبکر خلیفه بود، روزگار را حرام کرد بر خودش و رعیتش، مُرد و نامش هم با خودش زیر خاک رفت. عمر هم، ده سال بر گرده مردم سوار بود، او هم مُرد و نامش هم با خودش دفن شد...»
متعجب نگاهش می کنم. می فهمد که منتظر ادامه ام. «اما محمد...»
انگار خسته، خودش را رها می کند روی تخت: «سال هاست که مرده اما... اما نامش را تا کنار نام خدا بالا برد...»
آه بلندی می کشد: «عجب همتی داشتی محمد! که اکنون هر روز بر سر مأذنه ها، نامت را بع
به نام نامی اللهسلام به تلألؤ باران
نمی دانم، هستی یا نه.
نمی دانم فقط خیالم از رویایت گذر کرده یا نه.
تنها چیزی که در این عِطر یادت به رقص درآمده و وجودم را به تلاطم واداشته شور گذر 
راه خیال به عالمی ست که هر کسی آن طور که می خواهد آن را تعبیر می کند.
بعضی آن را عشق می نامند، برخی هوس، بعضی هم تنها به دوست داشتنی ساده آن را در
یادشان نقش می زنند.
اما من به دنبال نامی هستم که هیچ کس تا به امروز تو را به آن را صدا نکرده، حتی اگر 
تنها رعدی باشی در پ
مرده ام... از نفست شور و توان می گیرم
سرِ صبحی به دعاهای تو جان می گیرم
گفته ام مرثیه خوان نام تو را سر بدهد
از مسیحاییِ نامت هیجان می گیرم
هرچه دارم همه را می دهم و در عوضش
یک دل سوخته و اشک روان می گیرم
مستحقِ غضب و آتش قهرم اما
باز از مرحمتت برگ امان می گیرم
برنگشتی و گذر کرد بهارِ عمرم
ذره ذره پس از این رنگ خزان می گیرم
حال که آب گذشت از سر من، با حاجت...
روضه ی امّ بنین و پسران می گیرم
با دل سوخته می گفت: عصا نیست مرا
دست را بر کمرم گریه کنان می گیر
و اکنون ابراهیمی و اسماعیلت را به قربانگاه آورده ای. اسماعیل تو کیست؟ چیست؟ مقامت؟ آبرویت؟ شغلت؟ پولت؟ خانواده ات؟ ماشینت؟ علمت؟ درجه ات؟ خانه ات؟ هنرت؟ روحانیتت؟ لباست؟ نامت؟ نشانت؟ جوانیت؟ زیباییت؟ و.... 
من نمی دانم؟ این را باید خود بدانی و خدایت. من فقط می توانم نشانی هایش را به تو بدهم. آن چه تو را در راه ایمان ضعیف می کند، آن چه تورا در راه مسئولیت به تردید می افکند. آنچه دلبستگی اش نمی گذارد پیام حق را بشنوی و حقیقت را اعتراف کنی.آن چه تو
با نامت.

چند روز بود که نبودم؟ چند روز بود که جمعا یک دست
لباس متحرک مو بافته‌ای بودم که در یک لحظه‌ی هیچ کاری نکردن خشکش زده بود؟ چند
روز بود که صرفا با تمام قوا مشغول جر واجر کردن وقتم با قیچی بطالت بودم؟ چند روز
بود که نه فقط خواندن، نوشتن، دیدن، حرف زدن برایم به منفی بی‌خود بودگی تنزل درجه داده بودند که خود حرکت کردن به منتهای بی‌معنایی رسیده بود؟ توالی فعل "بودن" را نگاه کن، چند روز بود که همین "بودن"
برایم کلمه‌ی بدبویی شده بود که بار ن
با تمامی قلب شکسته ام با تمامی در هایی که بسته ام با تمامی راه هایی که به بن بست رسیدند با تمامی پل هایی که پشت سرم خراب کردم من اسیر  تویی هستم که در خواب و بیدار ندیدمت من زندانی دستانی هستم که نگرفتمشان و مبتلای دیوانه چشمانی که نمی دانم چه رنگی هستند 
نامت را نمی شناسم اما چه طور در گرگ و میش خیانت حضور نامرئی ات را احساس می کنم کاش می توانستم از یاد ببرمت اما در من زندگی می کنی بی ان که بخواهم 
غریبه ی خواستنی وقتش رسیده که باز ایی خسته شدم
نامت که شکوه کار و تکاپوست، تنها واژه ماندگار روزگار است
نام تو ثبت است بر تمام جراید عالم
از بسته ترین زوایای «اهرام»، تا بازترین گوشه های تخت جمشید!
روز جهانی کار و کارگر مبارک باد
نمونه طراحی پوستر به مناسبت یک می روز جهانی کارگر در کلبه گرافیک همراز ؛ 09056057434
"All the stuff you think will never happen, will happen. you just gotta be ready for it"
Bones-
"تمام چیزهایی که فکر میکنی هیچوقت اتفاق نمیافتند، اتفاق میافتند. فقط باید آماده‌ی افتادن‌شان باشی." من هیچوقت به این فکر نکرده بودم که در حقیقت احتمال افتادن تمام اتفاقاتی که به نظر من دست‌نیافتنی میرسند، هست. یکبار بعد از اینکه با حسرت در مورد یکی از پروفسورها و زندگی شخصیش حرف میزدم کایل گفت: «طوری حرف میزنی انگار قرار نیست تو هم مثل او باشی.» من از حرفش تعجب کرده بودم اما جوابی به ذهنم
تو کیستی که حرمت اسلام بند توستمعصوم، مستِ وصف مقام بلند توستبدو تولدت چه شد ای ماه هل اتیبوسه به دست های تو زد شاه لافتیتو کیستی که معرفتت عین واجب استدستت به دست فاطمه روز محاسبه استای عبد صالحی که شدی منتهای عرشرفعت گرفت ذکر تو در ماورای عرشدر دل به جز "علی" به کسی جا نداده اینزد "احد" به گفتن "دو" پا نداده ایممسوس ذات بی بدل پنج تن شدیهر لحظه جان فدای حسین و حسن شدیروز جمل کنار حسن تا قدم زدیآرایش سپاه جمل را بهم زدییک عمر می شود‌ شهدا در تحی
*بسم الله الرحمن الرحیم *

امشب که با تو انس به ویران گرفته ام
ویرانه را به جای گلستان گرفته ام
امشب شب مبارک قدر است و من تو را
بر روی دست خویش چو قرآن گرفته ام
پاداش تشنه کامی و اجر گرسنگی
گل بوسه ایست کز لب عطشان گرفته ام
از بس که پابرهنه به صحرا دویده ام
یک باغ گل زخار مغیلان گرفته ام
از میزبانی ام خجلم سفره ام تهی ست
نان نیست جان زمقدم مهمان گرفته ام
زهرا به چادرش زعلی (ع) می گرفت رو
من از تو رو به موی پریشان گرفته ام
من بلبل حسینم و افتادم از نو
 
ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺩﻟﺖ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻪ …
 
ﻫﻤﺸﻪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺩﺭ ﻨﺎﺭ ﺑﺎﺷ ..
ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺩﻟﺖ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻪ ﺴ ﺑ ﺩﻭﺳـــﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ..
ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺩﻟﺖ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﻭ ﺑﺮﺍ ﺴ ﻓﺪﺍ ﻨ ..
ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﻠﻘﺖ ﺴ ﺳﺘﺎﺶ ﺮﺩ؟
ﺑﻪ ﺍﻦ ﻣﻦ ﻋﺸــــــــــﻖ
ﺣـــــﺲ ﻗﺸﻨﻪ ! ﻣﻪ ﻧﻪ؟
دلم میخواد…
دلم میخواد نامتو صدا کنم!
یک طور دیگر
جوری که هیچ کس صدایت نکرده باشد!
دلم میخواهد نامت را صداکنم…
یک طور که دلت قرص شود که من هستم
یک طور که دلم قرص
 
ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺩﻟﺖ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻪ …
 
ﻫﻤﺸﻪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺩﺭ ﻨﺎﺭ ﺑﺎﺷ ..
ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺩﻟﺖ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻪ ﺴ ﺑ ﺩﻭﺳـــﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ..
ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺩﻟﺖ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﻭ ﺑﺮﺍ ﺴ ﻓﺪﺍ ﻨ ..
ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﻠﻘﺖ ﺴ ﺳﺘﺎﺶ ﺮﺩ؟
ﺑﻪ ﺍﻦ ﻣﻦ ﻋﺸــــــــــﻖ
ﺣـــــﺲ ﻗﺸﻨﻪ ! ﻣﻪ ﻧﻪ؟
دلم میخواد…
دلم میخواد نامتو صدا کنم!
یک طور دیگر
جوری که هیچ کس صدایت نکرده باشد!
دلم میخواهد نامت را صداکنم…
یک طور که دلت قرص شود که من هستم
یک طور که دلم قرص
نسانیت آن نیست که تنها نامت انسان باشد. انسانیت آن نیست که بر دوپاس خویش راه روی و ظاهری همچون انسان آفرینش داشته باشی. انسانیت آن نیست که مغزی در جمجمه ات امانت باشد و سالها تنها بر امانت داری از آن کوشا باشی و هیچ با آن نکرده باشی.
انسانیت این است که روحت و جسمت در خدمت باشد. خدمت به همنوع خیش و حتی هر موجودی دیگر که بر خدمت و حمایتت محتاج است. و چه زیبا می شود اگر آنگونه باشیم.
انسانیت این است که دستی را که از سر احتیاج بر تو رو آورده است بدون ای
دعای روز چهارم ماه مبارک رمضان
الهی! ای آنکه یاد و نامت را مایهٔ تسکین دل‌ها قرار داده‌ای، حلاوت یادت نصیبی برای دل‌های عاشق است و ماه ضیافتت بهترین فرصت برای دست یازیدن به آن، که با لطف و کرم خود، ارزانی بندگانت کرده‌ای. ما را توفیق شُکر این نعمت عطا فرما که خود فرمودی: «شکر نعمت، نعمتت افزون کُند». شیرینی یاد حضرتت، آدمی را از هر آنچه رنگ غیر پذیرد، دور می‌کند و کام وجودش را از تلخی گناه در امان می‌دارد. اما این انسان عاصی که اسیر در منیت
یارحمان 
اگه هیئت میریم و سخنرانی و روضه گوش میدیم و با مداحی سینه میزنیم 
یادمون باشه اخلاقِ مون هم امام حسینی علیه السلام باشه 
یادمون باشه امام حسین علیه السلام فقط برای من تنها نیست 
یادمون باشه هیئت دانشگاه اخلاقه و ما هم دانشجوهای مکتب اهل بیت ع 
و... 
چهار تا بچه غیرهیئتی نگاه می کنن میگن اینم از هیئتی ها 
همسرت میگه هیئتی که بهترت نکنه رو نرو 
مادرت میگه ازت راضی نیستم 
پدرت میگه همون بهتر هیئت نری 
و حرفای این مدلی که ممکنه بهت زده ب
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
بیا معامله کنیم. من خودم را بدهم، همه‌ی خودم را، طوری که از من هیچ نماند، و در عوض بیشتر و بیشتر تو را داشته باشم. تو را که داشته باشم، هیچ هم که از من نماند، و اصلاً نباید هم که بماند، آن‌وقت هستم. بی‌تو، با همه‌ی خودم، نیستم که نیستم. ای کاش ...
_________________________________________________
پی‌نوشت: تصنیف «به‌سوی تو» چه‌قدر زیباست. کاش می‌شد این‌چنین بود: «کی رود رخ ماهت از نظرم، به‌غیر نامت کی نام دگر ببرم ... به دست تو دادم دل پریش
رمضان هم  به نیمه رسید
نیمه ی ماه شد و به قول آن وبلاگ نویس که به راحتی ازش نگذریم امام مجتی کریم است..
چقدر دوست دارم این اسم را رمضان الکریم
 اما تذکرات
۱.کاروان رفت تو در خواب بیابان در پیش
   کی روی ؟ ره ز که پرسی؟
     چه کنی؟ چون باشی؟
۲. ان احسن الحسن الخلق الحسن
    همانا نیکوترین اعمال رفتار نیکوست
 در این زمان که در قحطی اخلاق به سر میبریم گاهی ارزش یک لبخند یک گذشت  یک سلام  از هزاران هزار جانماز آب کشیدن بالاتر است
۳.همسر عزیز مدتها
 
 
برای بردن نامت دو خط غزل دارم
و دور نام "نقی" شاخه  یاس می کارم
"نقی"  نوشتم و از قافیه عسل می ریخت
"نقی"  نوشته ام از بس که دوستت دارم
و آسمان به تحیر نشسته پای غزل
قلم به نام شما روی صفحه بگذارم
ستاره ای ز سپهر بلند ناد "علی"
چگونه از رخ ماه تو چشم بردارم؟
نسیم عطرشما این غزل معطر کرد
همیشه شعر خودم را به تو بدهکارم
تو یی چو شاه نجف شاه کربلا "هادی"
تویی چو شاه خراسان عزیز و دلدارم
حریف زلف خمت نیست این قلم آری
بگو که لطف شما را چگونه بشمارم
درست
دانلود آهنگ نوحه و مرثیه سرایی کویتی پور ممد نبودی
Download Nohe Koweiti Pour Mamad Naboodi
آهنگ غمگین مخصوص آزاد سازی خرم شهر با صدای غلام کویتی پور بنام ممد نبودی
دانلود مرثیه و نوحه بسیار زیبا ممد نبودی با صدای ماندگار غلام کویتی پور
دانلود آهنگ خاطره انگیز ممد نبودی غلامعلی کویتی پور
شعر این سروده توسط جواد عزیزی از هم رزمان ”شهید محمد جهان آرا”
به مناسبت سالگرد این شهید بزرگوار سروده شده است ….
برای دانلود نوحه به ادامه مطلب مراجعه کنید …
متن نوحه و م
از جلوه های عرشی پیغمبرِ حسینزنده شده است خاطره ی مادر حسینبا احترام رفته علی در بر حسینآماده ی نبرد شده لشگر حسینتا اذن خواست، نور دو عالم اجازه دادلب تر نکرده بود، همان دم اجازه دادقله نشین معرفتِ کائناتِ حقمجذوبِ راه پرخطر و با ثبات حقآیینه ی تمام نمایِ صفات حقمانند مرتضی شده ممسوس ذات حقشأن علی، ز کل مراتب، فراتر استفیضِ شهادت است که مشتاقِ اکبر استوقت وداع شد، همه جا ریخته بهماز غربت و بلا، دو سرا ریخته بهمقلب تمام اهل ولا ریخته بهمای
چند نکته برای داشتن انرژی مثبت
- روزی نیم ساعت تا ۱ ساعت پیاده روی کنید. برای انرژی مثبت بودن، این روش عالی است.
- خندیدن معقول در طول روز را فراموش نکنید. نرم افزارهایی است که برای شما هر روز مطالب و تصاویر خنده دار ارسال میکند. مثل دوربین مخفی های جالب. دیدن این مطالب در طول روز، خیلی به ذهن مثبت اندیش و روحیه شاد زیستن شما کمک می کند.
- یک قضیه را حتی بی ارزش و کوچک ، انقدر در بوق و کرنا نکنیم. مسائل مهم، برای شما مهم باشد. مسائل کوچک را کوچک برخو
بسم رب الشهدا والصدیقن

عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
آسوده باش ای مرد از امشب که دیگر
حرف و حدیث هیچکس پشت سرت نیست
همسایه هایی که همیشه رسمشان بود
در طعنه ها از یکدگر سبقت بگیرند
حالا میایند آخر هفته سراغت
تا از مزارت هم شده ، حاجت بگیرند!
هربار از تکرار تهمت ها دلت سوخت
گفتی که باید مرد ، اهل درد باشد
رفتی که آنکس هم که بیزار است از تو
در خانه نانش گرم و آبش سرد باشد!
تو اهل بالا بودی از آغاز ای مرد
حیف است به پایین
هشام بن حکم گوبد در مصرزندیقی بود که سخنانی از حضرت صادق ع باو رسید ه بود بمدینه تا با انحضرت مباحثه کند در انجا بحضرت بر نخورد باو گفتند بمکه    رفته است انجا امد ما با حضرت صادق ع  مشغول  طواف بودیم که بما رسبد نامش عبد الملک و کنیه اش او عبدالله  ابو عبدالله بود در حال طواف شانه اشرا بشانه امام صادق ع زد حضرت فرمود نامت چیست گفت نامم عبدالملک  بنده سلطان فرمود کنیه ات چیست گفت  کنیه ام ابو عبدالله پدر بنده خدا  حضرت فرمود این ملکی که بنده ا
دلگویه‌ای دربارهٔ نهج‌البلاغۀ پارسی
امروز به بهانه‌ای سراغ کتاب ارزشمند «نهج‌البلاغهٔ پارسی» جناب استاد علی‌اکبر مظاهری رفتم. با بازکردن و تورق آن، به متنی که روی جلد نوشته شده بود، بیش از پیش ایمان پیدا کردم: «گزیده‌ای از زیباترین و شورانگیزترین خطبه‌ها، نامه‌ها و حکمت‌های نهج‌البلاغه».خیلی شگفت‌زده شدم و لذت بردم از اینکه این کتاب به‌طور کامل فارسی است و متن عربی عبارت‌ها در آن آورده نشده است! چراکه در آثار نویسندگان دیگر - غال
وسوسه
نامت چه بود؟ آدم فرزندِ کی ؟ من را نیست نه مادری و نه پدری بنویس اول یتیم عالم خلقت محل تولد؟ بهشت پاک اینک محل سکونت؟ زمین خاک آن چیست بر گُرده نهادی؟امانت است. قدت؟ روزی چنان بلند که همسایه خدا ، اینک به قدر سایه بختم بروی خاک اعضای خانواده؟ حوای خوب و پاک، قابیل وحشتناک،هابیل زیر خاک روز تولدت؟در جمعه ای ،به گمانم روز عشق رنگت؟ اینک فقط سیاه ز شرم چنان گناه وزنت؟نه آنچنان سبک که پَرم در هوای دوست نه آنچنان سنگین که نشینم به این ز
دلنوشته ای در غربت بقیع
بغض هایمان را
در کجای حرم نداشته ات مویه کنیم؟ نامت، علم افراشته بر بلندای علوم است و
شب، پیراهن سوگی است که آسمان در عزایت به تن کرده است. سینه ها، داغ بزرگی
را حمل می کنند و جان ها، در آتش مصیبتی عظیم می گدازند!
....
دنیا همیشه برای درک وسعت آسمانیان حقیر و اندک است. دوباره خورشیدی در
خاک بقیع خواهد خفت که آفتاب صداقت از منزلگه اندیشه اش بر می تابید و
کلامش حق را بالنده می کرد. کوهی از وقار بود، دریایی از علوم، اقیانوس
به حسرتی که بِگریَم کنار گیتارم
به حالتی که در آن منگ و گیجِ سیگارم
به اضطرابِ پریشم در انتظارِ پیام
وَ این که کاش بگیری سراغ آمارم
به کوچه ای که در آن شکل خنده ات مانده
به غروبی که به راهم نشانه ننْشانده
به بُلوکی که انتظار تو را روی تنش
جوانِ سرکشِ سردی ترانه می خوانده
به دفتری که برایم سیاه می پوشد
وَ مدادی که کنارم عجیب می جوشد
که در تصور من در هوای برفی و سوز
خدای غصه و خیسی ، شراب می نوشد
به فکرهای عجیبی که قانعم می ساخت
وَ در مقایسه با ت
نفس بکش دانلود آهنگ جدید محمدرضا فروتندانلود آهنگ جدید محمدرضا فروتن به نام نفس بکش با کیفیت بالابا دو کیفیت 320 ، 128 و لینک مستقیم از نیک موزیکDownload New Music By Mohammadreza Foroutan Called Nafas Bekeshپخش آنلاین + لینک پرسرعت آهنگ نفس بکش
 
دانلود در ادامه مطلب
 
متن آهنگ محمدرضا فروتن نفس بکش
 
نفس بکش و به شهرت رسان تنفس را
به سیر خویس کشان ماسوا و انفس را
نفس بکش که به پایان خویش برگردد
نگاه مضطرب عاطفی ترین مرتد
نفس بکش که به نامت غزل کنم خود را
در آیه جای ده
+امشب اخبار گفت از هفته دیگه مدارس باز میشه، البته گفت اجباری نیست و فقط برای رفع اشکال می تونیم بریم. نمی دونم چجوری مشکل درسی پیدا کنم ولی خدا بزرگه بلاخره یه مشکلی پیدا می کنم تا آخر هفته، هر جور که شده:)))
++ باورم نمیشه ولی پول بدهی یم به  عمه جور شد.امروز عمو اومد دیدنمون، البته تو حیاط.هم بهم تسلیت گفت هم عید رو تبریک گفت، بعدم بهم عیدی داد، انگار که یهو از آسمون امداد غیبی رسیده باشه:)) دمشون گگگرم واقعاً :)))
+++و از همه مهم تر و خاص تر و عجیب ت
شعر تمنا از بنده
 
 
چون لاله که از عشق میان تب و تاب است
فکرم به تمنای تو در سطر کتاب است
 
آنگه که دلم خواست به نامت بزنم دل
دیدم که دلم مدعی علم و حساب است
 
از طعم لبت هیچ سخن نیست درین دل
این عاقبتِ دانشِ هر "خانه خراب" است!
 
این عقل پر از فلسفه گوید که "رها کن
آن سلسله مو ، کاین سخنم عین صواب است"
 
آخر چه کند "روشن" مسکین؟ تو به ما گوی
چون لعل لبت بر دل و جان، فصلِ خطاب است
 
 پدر عیسی بن هبدالرحمن  گوبد ابن عکاشه خدمت امام باقر  ع  امد و امام صادق  ع نزدش ایستاده بود قدری  انگور برایش اوردند  حضرت فرمود پبر مرد ساخورده  کودک خردسال انگور را دانه دانه. میخورد وکسیکه میترسدسیر  نشود سه وچها ر دانه مبحوردو تو دوانه. دودانه  بخور که مستحب است  سپس ابن عکاشه بامام بافر ع عزضکرد چرا برای ابو عبدالله امام صادق ع زن نمیگبربد. او که بسن ازدواج رسیده   امام باقر ع که در برابر  کیسه پول سر بمهری بود فرمودبزودی برده  فروش
اسیر غصه و دردم به بند تنهاییگذشت عمر من آقا، چرا نمی آیی؟
بدون تو همه دنیاست تار و ظلمانیتو نور هستی و تو روشنای دنیایی
برای دیدن روی تو چشم می خواهمتو نور چشمی و گرمای قلب شیدایی
همیشه ورد لبم آیه های قران استقسم به عشق به آیات وحی معنایی
گرفته رود ز چشم تو آب ای دریاکه رود آب بنوشد ز چشم دریایی
به شوق کوی تو مرغ دلم به پرواز استتو سرو باغ بهشتی، تو  یاس زهرایی
تمام دفتر شعرم پر است از نامتبه خط فارسی و شیوه ی چلیپایی
تو رهنمایی و گم کرده ام تو
به عقب برمی‌گردم تا از همان نقطه شروع همه چیز را بررسی کنم.مثل والدینی که فرزند دلبندشان دچار اختلال رفتاری شده و آنها نگران دنبال سهم خودشان در این مشکل هستند.نگاه می‌کنم و اینهارا میبینم:تو شاد و نورانی و من پژمرده و سرد هستم.سعی میکنم کمی خودم را با نزدیک شدن به تو گرم کنم.مثل پروانه‌ای حواس پرت به سمت نقطه‌ای نور میان این همه تاریکی و سرما کشیده می‌شوم.با دست پیش میکشم و با پا پس میزنم.از همان اول میخواستم که با نزدیک شدن به تو گرم شوم ا
سلام خدای مهربانم،روی ماهت را دلم میخواهد ببوسم، دلم میخواهد بیشتر حس کنم تو را در همه چیز، خدای توانایم، کمکم کن، در دلم چیزی بینداز، کاری بکن تصمیم درستی بگیرم، خدای من، خدایی که خیلی وقت که کسی نمی داند که دیگر سراغت نمیایم، خدایا، دلم تنگ است برایت، نمی دانم چه طور شد، ولی دلم خیلی خیلی تنگ است برایت..
 بیشتر از هرچیز دیگر می خواهمت، می خواهم مانند مامان، در نیمه شب، وقتی از خیالاتم و فکرهایم خلاص نمی شوم، وقتی درگیر آینده نامعلومم، وقت
سلام خدای مهربانم،روی ماهت را دلم میخواهد ببوسم، دلم میخواهد بیشتر حس کنم تو را در همه چیز، خدای توانایم، کمکم کن، در دلم چیزی بینداز، کاری بکن تصمیم درستی بگیرم، خدای من، خدایی که خیلی وقت است که کسی نمی داند که دیگر سراغت نمیایم، خدایا، دلم تنگ است برایت، نمی دانم چه طور شد، ولی دلم خیلی خیلی تنگ است برایت..
 بیشتر از هرچیز دیگر می خواهمت، می خواهم مانند مامان، در نیمه شب، وقتی از خیالاتم و فکرهایم خلاص نمی شوم، وقتی درگیر آینده نامعلومم،
مثل گم شدن آن ذره ی نانو در وسعت کهکشان ،حس گمشدگی وسردرگمی دارم،میدانی اسفندماه هرسال داستان همین میشود که با حجم کثیری ازدلتنگی به بازارهای شهرمیروم واز میان هزاران ادمی که ازکنارم رد میشوند درجستجوی یک عدد اویِ من هستم،خیلی بی هدف از پشت شیشه های مغازه ها روسریها ولباسهای قشنگ قشنگ رو نگاه میکنم وبه ارامی سوی دیگر میروم،نمیدانم چی بخرم که دلت را باخودم ببرم وتو بازآیی،نمیدانم چه گلی رابرایت بخرم که با شمیمش راه خانه ام را بیابی،نمیدا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها